تویی ای مرتضی شیر درد آشنا
که بهرت هلت مروه بود وصفا
تو ای عاشق دشت مهران غرب
امیر دلاور به هنگام حرب
هلت با همه راز پنهانیش
چه شبها تو رفتی به میهمانیش
چنان باغبانی به گرد چمن
نثار هلت کرده ای جان وتن
تو سردار نام آوری بوده ای
که بهر وطن دم نیاسوده ای
تو بودی چنان عاشق رهبرت
که دادی به راهش تو جان و سرت
زخون تو که در هلت شد روان
برویید آلاله های جوان
رسیدی تو آخر به معبود خویش
هلت شد غمین و رفیقان پریش
سرانجام کردی نثارش تو خون
نمودی تو دشمن زخاکت برون
دریغا تو ای کرد درد آشنا
چو یعقوب گشتی زیوسف جدا
قسم مرتضی بر تن خسته ات
به آن قلب از قید غم رسته ات
اگر چه تو از پیش ما رفته ای
به درد فراغ هلت خسته ای
به خونت قسم ما قسم خورده ایم
اگر تن به تن مرد و زن مرده ایم
هلت را زبعد تو ای نامدار
شویم جمله با جان وتن پاسدار